مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو، صاحبنظرانند هنوز
لالهها، شعلهکش از سینه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غیب خبری باز فرست
که خبر یافتگان، بیخبرانند هنوز!
آتشی را بزن آبی به رخ سوختگان
که صدف سوز جهان بد گهرانند هنوز
«پرده بردار که بیگانه نبیند آن روی»
غافل از آیینه این بیبصرانند هنوز
رهروان در سفر بادیه، حیران تواند
با تو آن عهد که بستند، برآنند هنوز
ذرهها در طلب طلعت رویت، با مهر
همعنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
سحرآموختگانند، که با رایت صبح
مشعلافروز شب بیسحرانند هنوز
طاقت از دست شد، ای مردمک دیده، دمی
پرده بگشای، که مردم نگرانند هنوز»